سال نو یعنی تو....


لبخنــــــد و طــــــرح گُل،از بین رفتـــــــه است!
دیگر نسیـــــــم عشــــــق کوران نمی کنــــد
یک فصــــــل درد و آه،بـــــر دل نشسته است!
اینجـــــا سخـــــن منطق منســــوخ آدم است
دیریسیت طنیـن قافیه هامان شکسته است!
یک شب بــــدون وقفه به دشــت دلـــــم ببــار
کاین مزرعه به دام ملخ هـا گسستــــه است!
هر شب ترک مـــی خورد بغض گلوی صبــــــر
صبـــری که از امیـــد وصالت،خستـــــه اسـت!
در انحصار پــــوچ خــــودم،نیست مــــــی شوم
پرچم برار،کــــه بغض گلویم شکستــــه است!
باز آ که عطــر تــــــــــو به شقایق نفس دهد...
اینجـــــا زمین بوی حضـــــــورت گرفته است...!
برگرفته شده از دیوان "گژک"

الهی؛ به اسم اعظم ات!
در اقیانوس رحمت رمضان وجودمان را از پلیدی ها پاک بگردان...آمین!

سال نو یعنی تو؛وقتی از در تو میای!
نذر کردم امشب؛سفره چیدم که بیای..!!!

پروردگارا به بی کران مهر ات؛
سال جدید را سرشار از موفقیت،سلامتی و آرامش برای همه مقدر گردان...
آمین!!!
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آنست کو قسمت کند درویش را
آنکه مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختست
نوش میخواهی هلا! گر پای داری نیش را
ای که خواب آلوده واپس ماندهای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
در تو آن مردی نمیبینم که کافر بشکنی
بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را
آنکه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد
چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد میش را
خویشتن را خیرخواهی خیرخواه خلق باش
زانکه هرگز بد نباشد نفس نیکاندیش را
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست
کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا
گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را
بر پاره زخــــم های دلـــم وصلـه مــی زنم
اندوه بس است و بـاز پر از خنده می شوم!
دیگر هوای نـــــم زده را باک اشــک نیست
بر استــــوار کـــوه دلــــم تکیه مــی دهم!
باز این چه شورش است در خلق چشم تو
ایــن بار چنین؛مجاب نگـــاه تو مــی شوم؟
ای مهربان!به مهر مدام ات قسم که جان
را بـــر سر خــــــوان کلام تـــو مــی دهم!
در خرقــه ی سلوک به خطا سالکیم و مـن
این جامه را به سِیــر مسیر تــو مــی درم!
بر من اگر به گوشه ی چشمی نظـر کنی
از مرگ رها و زنده به نام تو مـــی شوم...!
بر گرفته شده از دیوان "گژک"
مردن چقدر حوصله ميخواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
يک روز يک نفس بی حس مرگ زيسته باشی!
امضای تازه من ديگر امضای روزهای دبستان نيست!
ای کاش آن نام را دوباره پيدا کنم
ای کاش آن کوچه را دوباره ببينم
آنجا که ناگهان نام کوچکم از دستم افتاد
و لای خاطره ها گم شد!
آنجا که يک کودک غريبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور لبخند او چقدر شبيه لبخند من است...
آه ای شباهت دور!
ای چشمهای مغرور!
اين روزها که جرات ديوانگی کم است...
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم گاهی خواب تو را ببينم!
بگذار در خيال تو باشم!
بگذار...
بگذريم ...!
"قیصر امین پور"
گاهی یکی از شما دستش را به سوی آسمان دراز میکند و یارب میگوید در حالی که غذایی که خورده است حرام است و لباسی که میپوشد حرام است پس چه دعایی از او مستجاب شود و چه عملی از او قبول شود...
چند روزی است دلم تنگ محرم شده است!!!


آری ؛ چترها را باید بست ، زیر باران باید رفت ...

دیگری نان می دهد ما نـاز اینان مـــــی کشیم!
چون توکل نیست!کار ما به دست مردم است
خواجه مـا را منتـظر؛ما ناز دربان می کشیم...!
طرحــــی از انکســــــار بر خنده ام نشست!
بستـــــم به روی تو چشمــــــان خیـــــره ام
تا آمــــــدم به خود عهـــد دلــــــم گسسـت!
خامــــوش خواندمــــت در انـــــزوای شـــب
بر داد روح مـــن،مُهـــــر سکـــــوت نشست!
عمری در این حریق چون شمع سوخته ایم
تقدیـــر ما چنیــــن،اینگونه شـــد که هست!
دستــــم به دامنــــت،دست مــــــرا بگیـــــر
کشتی فرو به غـــــم،در عمق درد شکست!
پایــــان دفتــــرم،جانــــم به لب رسیــــــد...
شـــوق وصـــــال تو در سینه پینـــــه بست!
برگرفته شده از "دیوان گژک"
![]()
در قرآن می خوانیم:
وهوالذی انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شیء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراكبا و من النخل من طلعها قنوان دانیة و جنات من اعناب والزیتون و الرمان مشتبها وغیرمتشابه انظروا الی ثمره اذا اثمر وینعه ان فی ذلكم لایات لقوم یومنون." (انعام/99)
« و این اوست که از ابر باران میفرستد، با آن جوانه های انواع رستنیها را در میآوریم، و از جوانه ماده سبز را درمی آوریم، که با آن ماده سبز دانه های خوشه ای درست میکنیم، و از تاره های نـخل پَـنگهای خـوردنی درست می کنیم، و باغهای انگور و زیتون و انار که ترکیبات مشترک زیادی دارند ولی همانند نمائی نمی کنند را درست می کنیم».
وجه اعجاز:
یکی از جنبه های اعجازگر کتاب آسمانی قرآن، تبیین حقایقی است که در زمان نزول آن برای اهل علم مکشوف نبوده و پیشرفت های علمی در قرون و اعصار سپس تر، بر درستی آن صحه گذارده است.
یکی از این نمونه های اعجاز علمی قرآن، وجود ماده سبز گیاهی است. توضیح اینکه در سلول گیاهی کیسه های غشائی هست که در آن موادی درست می شود که کلروفـیل نامـیـده می شود. کلروفـیل به معنی «ماده سبز گیاهی و سبزینه» است که معادل آن در عربی «خـَضِـر» است (یعنی همان چیزیکه در آیه مطرح شده است). این ماده سبز (خضر) انرژی نوری خورشید را جذب می کند و به انرژی شیمائی تـبـدیـل می کند.
ریشه های گیاه آب و مواد معدنی را از خـاک می مکـنـد کـه بـطـرف بـرگـها رسـانـده می شـوند و بـرگـهـا نیز از هوا دی اکسید می گیرند، بعد خَـضِر (یعـنی کـلـروفـیلها)، مواد غـذائی مورد نیاز درخت را تولید می کنند که به سراسر آن صادر می شـود و بدنه درخت و مــیــوه و ثــمــر آن را درست می کـند.
کیسه غشائی (کلروپلاست) که درسلول قرار دارد بطور متوسط یک پانصدم میلیمتر است. سلول برخی از گیاهان صدها عدد از آن دارند. درون آن انبوهی غـشـاء وجود دارد. که در آنها خَـضِـر (ماده سبز، کـلـروفـیـل) وجود دارد.
آیه یاد شده از جهت دیگری نیز نکته آموز است و آن اینکه نخل، انگور، زیتون و انار ترکیبات مشترک زیادی دارند ولی همانند نمائی نمی کنند به دیگر سخن ثمر نخل و انگور و انار و زیتون ضمن اینکه هـمانـنـد نـمـائی نمی کـنـنـد تـرکـیـبـات مـشـتـرک زیادی دارند. از جـمـلـه: هـمـه آنها روغن، آب، پروتئین، مـواد معدنی و مواد قـندی دارند.
با اضافات از سایت قرآن شناسی + سایت تبیان .

آری از پشت کوه آمده ام !!!
چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد!
برای عشق خیانت کرد!
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد!
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند!
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم!
می گویند: از پشت کوه آمده…!
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد !
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ…!!!
بخشش از توست،ببخش غربت این فاصلــه را
برســـــان بر ســــر کوی ات ره ایـن قافلـــه را
تیغ ابــــرو و نگــــاه مـــــی و مستانــــه تـــــــو
جُملگـی داد به بــــاد حرمـت این نافلــه را...!
بر گرفته شده از دیوان گژک
مردى مُقنی مشغول خالى كردن چاه مستراح بود، اصحاب از بوى تعفن كثافات، دماغ خود را گرفتند و به سرعت از آن محل گذشتند، ولى مشاهده كردند شیخ نیامد.چون نظر كردند دیدند شیخ با حالت تفكر كنار كثافات ایستاده فریاد زدند استاد بیا. فرمود مىآیم، پس از مدتى تأمل در كنار كثافات به سوى اصحاب روان شد، چون به آنان رسید عرضه داشتند: اى راهنما براى چه كنار كثافات ایستادى؟
فرمود: چون شما دماغ خود گرفتید و به سرعتِ حركت خود افزودید، صدایی از كثافات و فضولات برخاست كه هان اى روندگان! دیروز گذشته، ما با حالتى طیب و طاهر و پاكیزه و رنگ و بوئى بسیار عالی بر سر بازار به صورت سبزیجات و میوهجات و حبوبات قرار داشتیم و شما بنىآدم به خاطر به دست آوردن ما بر سر و بار یكدیگر مىزدید و به انواع حیلهها و خدعهها متوسل مىگشتید، و از هیچگونه تقلبی خوددارى نمىكردید، چون ما را به دست آوردید خوردید، ما بر اثر چند ساعت همنشینى با شما تبدیل به این حال گشته و به این سیه روزى افتادیم، به جاى این كه ما از شما فرار كنیم، شمایى كه باعث این تیرهبختى براى ما شدید؛ از ما فرار مىكنید اى اف بر شما !!!
من كنار كثافات ایستاده و به پند و نصیحت آنان گوش فرا داده تا شاید عبرتى از آنان بگیرم!
بـــاز امشــــب بــه معــــراج دعـــــا خواهـــــم رفت
غصــــه دارم بـــه دیـــــدار خـــــدا خواهـــــم رفت!
وسعــــــت روح مـــرا در قفـــسِ هیـــــــــچ زدنــــد
پشت این حصـــر اســـارت به فنــا خواهـــم رفت!
این چـــه زخمیست که احوالـــم از آن درد گرفتدر سراشیبی حســرت به کجــا خواهــــم رفت؟!
پـر پـــــــرواز گشـــودم به امیــــد رهایـــی،امــــا...
مقصـــدم ناپیــداست،بــی هـــــوا خواهــــم رفت!
در هیـــاهوی کلـــام فصـــــل سکوتــــــم ســـر زد
کولــه بارم بر پشـــت،بـــی صــــدا خواهـــم رفت!
خسته ام،نای نفس نیست در این سینه ی سرد
با دلـــی خــون به دیـدار خـــــدا خواهـــم رفت...!
بر گرفته شده از "دیوان گژک"
باز این چه شورش است کـه در خلق عالم است
باز این چه نـــوحه و چه عــــزا و چه ماتــــم است

" این که امام حسین (ع) فریاد میزند:
«آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟»
«هل من ناصر ینصرنی؟»
مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟
این سؤال، سؤال از تاریخ فردای بشری است
و این پرسش از آینده است
و از همه ماست... "
"دکتر علی شریعتی"
شیرین دختر رستم بن شروین از سِپَهبُدان خانان باوَند در مازندران و همسر فخرالدوله دیلمی (۳۸۷ق. ـ ۳۶۶ق.) که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید. او اولین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام بود. شیرین بر مازندران و گیلان، ری، همدان و اصفهان حُکم می راند.
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است. سلطان محمود در نامه خود نوشته بود: باید سِکّه به نام من کنی و خراج فرستی و الا جنگ را آماده باشی. شیرین به پیک محمود گفت: اگر خواست سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد؟ پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد.
شیرین به پیک گفت: که پاسخ مرا همین گونه که می گویم به سَرورتان بگویید در عهد شوهرم همیشه می ترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه می بینم شخصی مانند محمود غزنوی که می گویند سلطانی باهوش و جوانمرد است بر روی زنی شمشیر می کشد. به سَرورتان بگویید اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود. اگر محمود را شکست دهم تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زنی جنگاور کشت و اگر کشته شوم باز تاریخ یک سخن خواهد گفت محمود غزنوی زنی را کشت. پاسخ هوشمندانه بانو شیرین، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند.
شیرین پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخو بود.